۰) بالاخره ایمیل آخرین گزارش این ترم رو فرستادم و بعد از نمیدونم چند وقت برنامههای مربوط به تکلیفا و پروژهها رو بستم بلکه لپتاپ یه نفسی بکشه. بعدم مستقیم اومدم یه سری از نوشتههای این چند وقت که تو ورد و یادداشتای بیان جمع شده بودن رو پست کنم، فک کنم طولانی هم بشه :)) این حدود سه هفته اولش به خاطر دور بودن از اخبار و فضای مجازی کمرنگ شدم، هم از اینجا هم اینستا. همزمان امتحانا شروع شد و بعدش تحویل پروژهها، و خلاصه سرم اینقدر شلوغ شد که کمرنگی ادامه پیدا کرد. ممنونم از اونایی که تو این مدت پیام دادن و حالمو پرسیدن. تو اون خستگیها میچسبید :)
۱) من جزو اون دستهم که استرس میگیرن دلشون میخواد یه چیزی بخورن. این باعث میشه وعدههای اصلیمو هم بیشتر بخورم و بعدشم سنگین بشم و خوابم بگیره. همزمان استرس باعث میشه بیشتر دلم بخواد بخوابم که به کارام فکر نکنم و کلا اینا باعث میشه بیفتم تو یه سیکل معیوب که هی میخورم و میخوابم و تهشم درست به کارام نمیرسم :دی مخصوصا روزای تعطیل که تو خونهم.
چند روز پیش یه مطلب (در حد کانالای تلگرامی!) خوندم که میگفت روانشناسا میگن وقتی ذهنتون خیلی مشغوله اگه اطرافتون رو مرتب کنین کمک میکنه ذهنتون هم آروم بشه. دقت کردم دیدم تو این چند هفته چقد اتاقم یا میزم تو آزمایشگاهو مرتب میکردم :/ یه سری یه کشوی وسایل قدیمی رو ریختم بیرون و مرتب کردم. یا یه بار لباسامو ریختم بیرون و به یه شکل جدید تاشون کردم گذاشتم جاش :/ تو آزمایشگاه که کم مونده بود دو تا لیوانِ همیشه کثیفِ روی میز آقای سین رو هم ببرم بشورم :|
۲) بالاخره بعد از پنج سال احساس میکنم گربهی جلو دانشکده باهام دوست شده :)) فک کنم تا حالا کلا دو بار شده که اون بیاد طرفم، و دومین بارش همین سهشنبه بود ^_^
۳) چند روز پیش در مورد دو تا دوست متوجه شدم چقد یه سری حرکات یا لحن صحبت کردنشون شبیه به هم شده. اینو در مورد دو تا دوست دیگه هم متوجه شدم وقتی یکیشون با لحن اون یکی یه چیزی گفت. و خب این یه چیز عادیه وقتی آدما وقت زیادی رو با هم میگذرونن. حالا کمکم دارم اینو تو بعضی رفتارای خودم هم تشخیص میدم! و راستش خیلی دوست ندارم این اتفاق بیفته، نمیدونم چرا.
۴) برا یکی از امتحانا که داشتم ویسای کلاس رو گوش میدادم اعصابم خورد شد از بس میشنیدم که دارم بینیمو میکشم بالا :| این چه عادتیه واقعا؟ بیچاره اونایی که ازم ویسا رو گرفته بودن :/
+ [به نوعی مرتبط به همین شماره میشه: ] عاشق مثل بز نگاه کردنشم که باعث میشه بفهمم فقط خودم نیستم که یه چیزو نفهمیدم =))
۵) از یکی یه سوال پرسیدم و بعد از گفتنِ «مگه هنوز [تکلیف رو] تحویل ندادین؟» راهنماییم کرد. فرداش دیدم در جواب تشکرم پرسیده درست شد؟ فرصتو مناسب دیدم که اشکال جدید رو ازش بپرسم و الان بیشتر از یه هفتهس که گرچه آنلاین میشه، پیام منو سین نکرده :)) خب برادر من نمیخوای کمک کنی چرا خودت میپرسی؟ :/ باحالیش این بود که روز انتخاب واحد که همه در حال بدو بدو بودیم، دیدم داره میاد سوار آسانسور بشه و تا دید منم تو آسانسورم برگشت. بعد یهو طبقه ۶ با هم رو در رو شدیم :))
+ نصف کسایی که این ترم ازشون سوال درسی میکردم اصرار داشتن یادآوری کنن وقت تحویل تکلیف گذشته :/
۶) قفل آزمایشگاه ما با اثر انگشت باز میشه و من تا حالا ندیدم کسی کلید داشته باشه، حتی استاد. حالا به کسی نگین ولی با دوستم فهمیدیم کلید قدیمی یه آزمایشگاه دیگه، در آزمایشگاه ما رو هم باز میکنه :)) و از اونجایی که اونا قفلو عوض کرده بودن و دوستمون دیگه لازمش نداشت، کلید قدیمی رو ازش گرفتیم! نگم از صبح اون روزی که میخواستم تا کسی نیومده چک کنم کلیدو. حس بودن داشتم قشنگ :))
[با توجه به پست دیگهای که قبلا هم تو این زمینه داشتم، هشتگ کلید رو ایجاد کردم، علی برکت الله!]
+ راستی گفتم یکی از گلدونای آزمایشگاهو انداختم زمین؟ :دی شانس آوردم پلاستیکی بود و فقط کاکتوس توش با خاکش یه جا افتادن بیرون :))
۷) داشتم میومدم خونه، تو خیابون یه آقاهه داشت با تلفنش حرف میزد، شنیدم که میگفت «فلانی جان، من کان لله کان الله له، اگه با خدا باشی خدا هم با توئه.» حس خوب گرفتم :)
۸) تا حالا تو ماکروفر دانشگاه سوسیس تخم مرغ درست نکرده بودیم که اینم به لیست افتخاراتمون افزوده شد! دوستم گفت کنسرو لوبیا هم کنارش باشه خوشمزه میشه. وقتی خریدیم این سوال ایجاد شد که کجا بجوشونیمش. اول فک کردیم تو چاییساز آزمایشگاه بذاریم بجوشه :/ و خب در نهایت چند دقیقه گذاشتیم تو همون ماکروفر گرم شه و هنوز که زندهایم! ولی شما از این کارا نکنین و هر کنسروی رو قبل از مصرف ۲۰ دقیقه بجوشانید!
+ در جریان همین داستان، این زیرلیوانیم شکست. همون روز داشتم تو سایت فلربو چرخ میزدم و به این استیکر رسیدم و ازش خوشم اومد. فک کنم اینا همهش نشانهس :| [بنده ادعای برنامهنویسی ندارم البته]
۹) دو تا دورهی کوتاه هست که مخصوصا یکیش رو خیلی از خودم دور میبینم. ولی تصمیم گرفتم فعلا شانسمو با شرکت تو آزمون یکی و درخواست دادن واسه اون یکی امتحان کنم. واسه همینم دارم اعتماد به نفسم رو جمع میکنم تازه :| شانس آوردم دو سه تا از بچهها هم هستن که اونام میخوان رزومه بفرستن و باعث میشن منم انگیزه بگیرم. جالبه براتون بگم در حالی نشستم دارم پست مینویسم که تا فردا باید رزومه و انگیزهنامه بنویسم و تازه فهمیدم برخلاف تصور قبلیم هیچوقت رزومهی انگلیسی ننوشتم پیش از این :/
۱۰) اول این هفته دو تا ارائه تو دو روز پشت هم داشتم، و شبیهسازی و کدی که تو آخرین ساعات مونده به هر ارائه خودم تونستم جمعش کنم! همگروهی پروژهی اول تا به ارور میخوردیم میخواست کلا پروژه رو عوض کنه :| بالاخره روز آخر مقاومتم شکست و این کارو کرد، گفت خودش تا آخرش میره و بازم به ارور خوردیم و آخرشم من درستش کردم :)) لازمه به ذکره با همهی حرصی که ازش خوردم، صد برابر بهتر از همگروهی عزیز ترم پیش بود :)
تو ارائهی دوم، اولین بار بود که کد ارائه میدادم و بهم ثابت شد این تیای چقد بچهی خوبیه (نه مثل اون همکلاسی جوگیرمون که بغل دستش نشسته بود :) ). اون وسط چند تا نکتهی ریز هم بهم یاد داد و یکی دو جا هم تعریف کرد. ارائهی روز قبل چطور بود؟ استاد با لحن تحقیرآمیز همیشگیش یه سری گیر الکی میداد به بچهها.
۱۱) ترم بدی نبود ولی انتظار داشتم با وجود این همه وقتی که به نظر خودم گذاشتم بهتر نتیجه میگرفتم. دو تا درس کنترلی داشتم که از نمرههاشون خیلی راضی نیستم. نمرهی اون یکی درس هنوز نیومده و فکر میکنم بهتر از اینا میشه. استاد یکی از اون درسای کنترلی میگفت کنترل تلفیق مهندسی و هنره، باید یه جاها اینقدر آزمون و خطا کنین که یاد بگیرین چه جایی چه پارامتری بهتره بذارین و از این حرفا. حس میکنم نصف این ترم وقتم به آزمون و خطا سر طراحی کنترلر تکلیفای ایشون گذشت :))
۱۲) فاطمیه که بود، چند بار برام اطلاعیهی هیئتهای مختلفو فرستاد. دیگه میخواستم بهش بگم داداش فهمیدیم اهل هیئتی، بیخیال شو اینا هیچکدوم نزدیک من نیست که برم :))
+ بچه خوبیه ولی راستش خوبه که پروژهها تموم شد و یه مدت کمتر میبینمش. احتمالا!
۱۳) خوشحالم که میبینم تازگی بیشتر میتونم جلو زبونمو بگیرم، مخصوصا راجع به چیزایی که با خودم قرار میذارم با بقیه حرفی ازشون نزنم و در واقع پشت سر بقیه حرف زدنه. نه که بگم کلا غیبت نمیکنم، ولی یه موارد خاصی رو به خودم میگم اینو دیگه پیش خودت نگه دار.
۱۴) خوشحالم که دوستم دورهی رهنما کالج رو قبول شد. اون موقعی که آزمون دادیم حرص میخوردم از اینکه خوب نداده بودم و کدهایی که خودم ازشون جواب میگرفتم تو سیستم ارور میدادن، ولی اون تونسته بود از کدهاش امتیاز بگیره :)) ولی وقتی یه روز مستقیم اومد پیشم و گفت قبول شده از ته دل خوشحال شدم براش :)
۱۵) غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن، روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد :)
از حضرت حافظ. دلیل خاصی نداشت، چند روز پیش افتاده بود رو زبونم :)
درباره این سایت